loading...

یادداشت‌های روزانه‌ی من

بازدید : 197
چهارشنبه 9 ارديبهشت 1399 زمان : 21:23

صبح رفتم اداره بیمه. جلوی در تبم را گرفتند. 33 درجه بود. دوباره کاغذ بازی شروع شد. از این اتاق به آن اتاق. از این اداره به آن اداره. از این باجه به آن باجه. یکی دوبار شاهد دعوا بودم. سر کرونا. سر نوبت. خانمی‌به خانم کناری اش گفت فاصله یک متر را رعایت کند. زن لجبازی کرد یک قدم و بی صدا جلوتر رفت! از کنارشان عبور و صحنه‌ی دعوای احتمالی را در ذهنم بازسازی کردم! در یک اداره بیش از پنج بار نوبت گرفتم. هیچ کدامشان کارساز نبود. هیچ کدامشان درست راهنمایی نمی‌کردند. در اداره‌ی بعدی که به آن جا پاسم داده بودند، از دستگاه شماره دهنده محض احتیاط از هر چهارتا دکمه شماره گرفتم. این عاقلانه ترین کار در اداره‌ی بی حساب و کتاب بیمه بود. آخرین کار اداری ام گمانم برای پارسال بود. تفاوتم با دفعه‌های پیشین این بود که در انتهای سالن شلوغی که همه جلوی باجه‌ها جمع شده بودند، بدون این که از صبر، ناراحت و یا نگران گذر زمان باشم، آرام نشستم. بدون این که توی دلم با اعتراض و خطاب به کارمندان بی اعصاب خسته بگویم زود باش زود باش. چیزی که دست من نیست فکر ندارد. چشمم فقط به شمارنده‌ی میزهای خدمت بود و گوشم به صدای زنی بود که شماره‌ها را با سکته می‌خواند. شماره‌هایم که خوانده می‌شد، خانم بافرهنگی بودم که با فاصله می‌رفتم سمت باجه‌ها شماره ام را نشان مردم می‌دادم. حکم عصای موسی(علیه السلام) را داشت. صورتم یک آیکن که دو ردیف دندانم از خنده به طور کامل پیدا باشد کم داشت. کارم که درست نمی‌شد دست از پا درازتر برمی‌گشتم و می‌رفتم سمت دیگری. خنده‌ی وهمی‌در ذهنم فریز می‌شد.

ما کجا؟ یار کجا؟ این همه آزار کجا؟
بازدید : 471
چهارشنبه 9 ارديبهشت 1399 زمان : 21:23

راهنمایی بودم. صبح‌های ماه رمضان زودتر به مدرسه می‌رفتم که از تحدیرخوانی جزء هر روز در نمازخانه‌ی قدیمی‌با آن شیشه‌های رنگی، عقب نمانم. تعدادمان با معاون مدرسه به ده نفر نمی‌رسید. با صدای معتز آقاییِ داخل ضبط یک جزء را می‌خواندیم و بعدش هم دعای عهد. شاد و خوشحال با آن روسری‌های سفیدی که اجبار بود در مدرسه سر کنیم به کلاس می‌رفتم. مقنعه‌های تیره را هر صبح باید برای سلامتی در می‌آوردیم. از طرفی هم به‌خاطر خانه‌های اطراف که به حیاط مدرسه مشرف بودند.

ما کجا؟ یار کجا؟ این همه آزار کجا؟
بازدید : 223
جمعه 21 فروردين 1399 زمان : 2:37

حالا که از نزدیک شدن‌ها می‌ترسم و هرنوع صمیمیتی را پس می‌زنم؛ حالا که از ترس ضربه کمرم گُر می‌گیرد و شب‌ها با ترس از دست دادن عزیزانِ خانواده‌ام (که نمی‌دانم این ترس از کجا سر و کله‌اش پیدا شده) با چشم‌های نم‌دار می‌خوابم، می‌نویسم. از نشناختن انسان‌ها، از روی مخفی شده‌ی آن‌ها می‌ترسم. از قیافه گرفتن‌های آدم‌های ناامن که مدام باید کشفشان کنی حالا چه مرگشان است که اخم‌هایشان را درهم کرده‌اند و اگر حرفی بزنی واکنششان قابل پیش‌بینی نیست استرس می‌گیرم. ترسی در من کاشته شده که کاش زودتر بالابیاورمش. این‌ها تبعات تحمل کردن رفتار آدم‌های خودشیفته‌ایست که عواطف و شعور دیگران برایشان بی‌اهمیت است و فقط غرور خودشان مهم است.

شمع خودرو چمپیون پایه کوتاه مدل کوپر پلاس بسته 4 عددی
بازدید : 204
جمعه 21 فروردين 1399 زمان : 2:37

از سر شب حالم گرفته است. دلم آشوب شده و دستم به کارم نمی‌رود. این روزها مشغول چیدن میوه‌ی نه ماهه‌ی کارمان هستیم و من شب‌ها تا ساعت دو سه‌ی نیمه شب به بازخوانی زندگی نامه‌ی شهدای مدافع حرم سرم گرم است و پس از خواندن و گریه کردن‌های اوایل دیگر برایم همه چیز عادی شده. هنوز هم البته دستم میلرزد به جای سردار سلیمانی بگذارم «شهید قاسم سلیمانی، فرمانده وقت سپاه قدس». این‌ها اما چیزی نبود که باعث استرسم شود، دستانم یخ ببندند و لپتاپ را بدون بستن پنجره‌ها ببندم.

شمع خودرو چمپیون پایه کوتاه مدل کوپر پلاس بسته 4 عددی
بازدید : 206
سه شنبه 5 اسفند 1398 زمان : 9:12

دوست صمیمی‌ام پرسید ۲۶ سالگی چطور گذشت؟ گفتم بهترین سنم بود. گفت چرا؟ گفتم به دنبال کارهایی رفتم که در ۲۵ سالگی شاید به فکرم هم نمی‌رسید. اساتیدی داشتم که طی ۲۵ سال گذشته‌اش نمی‌دانستم حتی وجود دارند. کارهایی که دوست داشتم را پی گرفتم. کل ۲۶ سالگی را با خیال راحت «زندگی» کردم. سیگنال‌هایی با اثرات نامطلوب بر آن تاثیر نمی‌گذاشت؟ حتما می‌گذاشت. ۲۶ سالگی اما فکر می‌کنم توانستم به ضمیر ناخوداگاهم بنشانم که هیچ چیز را جدی نگیرد و بعد از قدری حق مسلمِ سوگواری برای اتفاقات ناگوار به حالت تراز برسد. همه‌چیز گذراست و ما در پس تمام لحظه‌ها و اتفاقات در حال یادگیری هستیم. چیزی که مهم است فقط و فقط تمرکز بر روی «خود» با کمک یک «بلدِ راه» است تا روزی که برسیم به «مکارم اخلاق». رفتن از سربالایی‌های نفس‌گیر و پیچ و خم‌های زندگی با راه‌بلد از سختی مسیر کم می‌کند. حتی اگر زمین بخوریم شیوه‌ی بلندشدن را نشانمان می‌دهد. موسی(علیه‌السلام) که نیستیم اما در هر راهی خضری داشتن کار را آسان نه ولی لذت‌بخش می‌کند. حوزه‌ی دید گرفتن از چند قدم جلوتر، زندگی را تغییر می‌دهد.

دانلود اهنگ سعید کریمی یالا یالا داره محسن ماشالا داره
بازدید : 341
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 0:07

خواب دیدم توی حرم امام رضام. برف میومد. تصویر قطع و وصلی داشت. انگار که سرعت اینترنت پایین و کانکتینگ باشه. یکی روی سرش زیر برف وایساده بود. تعادلشو نمی‌تونست حفظ کنه.

پروژه های در حال اجرا گنبد مسجد امام حسین(ع)
بازدید : 209
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 0:07

امروز استاد الگوریتمم رو برای یک پروژه‌ای دیدم که به تازگی فول پروفسور امیرکبیر شده بود (در سن کمی‌شاید پایین‌تر از حد معمول میانسالی) و واقعا براشون خوشحال شدم! بعد از تبریک، گفتم درجه بعدی‌ای توی این زمینه شاید وجود نداره که براتون طلب کنم. خیلی متواضعانه گفت درس و دانشگاه که مهم نیست، انسان بشم مهمه😊

برای ماهی چی بهتر از دریا..

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 9
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 11
  • بازدید کننده امروز : 10
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 12
  • بازدید ماه : 130
  • بازدید سال : 1079
  • بازدید کلی : 2998
  • کدهای اختصاصی